
این جمله برای وصف تو کم است می دانم
خود را کنار کشیده ای تا من گذر کنم
این خصلت فرشته نه یک آدم است می دانم
این روشن است که برای همیشه رفته ای دیگر
پس زندگی برای من مبهم است می دانم
دیگر تمام معادله های بودنم گنگ اند
بی تو اتاق فکر من گیج و مبهم است می دانم
لق می زنند چرخ های ارابه ی شادی
شالوده های حسرت و درد محکم است می دانم
ای کاش نوشداروی خواهشم افاقه ای می کرد
سهراب قصه روی دست رستم است می دانم
گفتی که باز می گردی وقت چیدن گندم
آن وعده های سرخرمنت مرهم است می دانم
قلبم دوباره آتش بگیرد و آتشکده شود
عشقت برای من عشق خاتم است می دانم
قدر زلال جاری باران را نفهمیدم
امروز که قحطی آب و شبنم است می دانم
نظرات شما عزیزان: